6 تا 9 ماهگی
سلام به همه دوستداران و خوانندگان وبلاگ شیطون بلاها
می دونم که خیلللی دیر کردم......معذورم باور کنید....
خب بهتره که زود بریم سر اصل مطلب چرا که یهو نی نی ها یادشون میاد که مامانی رو میخوان....
جوجوها بزرگتر شدن و حسابی شیرین و وروجک...خبرای زیادی براتون دارم
از اسفند ماه ٩١ شروع میکنیم..
٣ اسفند و ١٣ اسفند به ترتیب عارف و عرفان ختنه شدن....هوراااا
٢١ اسفند احسان جون بالاخره به وزن مطلوب رسید و دکترش راضی شد عمل فتقش رو انجام بده.
همه چیز به خوبی گذشت....و خیلی زود حالش بهتر شد.
در اردیبهشت ماه عرفان بدون کمک نشست.....نمی دونید چقد خوشایند بود.....چه لحظه شیرینی....
دو روز بعد عارف هم بدون کمک نشست...واااای دیگه عالی شد.
خودشون که حسابی کیف کرده بودن......
احسان جون هنوز نمیتونه بدون کمک بشینه.اخه طفلی خیلللی ضعیفه.
اواخر خرداد ماه عارف سینه خیز رفتن رو شروع کرد...البته اولاش مثل سربازا خودشو میکشید روی زمین ولی الان حرفه ای عمل میکنه.
عرفان فیگور سینه خیزی میگیره ولی در جا می زنه.در عوض میتون خوب دور خونه غلت بزنه و به هر جا دلش بخواد برسه.
احسان هم مثل عرفان ولی حداقل میتونه سینه خیز دنده عقب بره
از تغذیه بگم...غذای کمکی شامل سوب سبزیجات...بوره میوه و سبزیجات...بوره سینه مرغ و ماست و فرنی
دیگه کاملا همدیگه رو میشناسن.... خیللی همدیگه رو تحویل میگیرن...لحنشون بین خودشون با اونی لحنی که با ما دارن کاملا متفاوته...باور کنید همینطوره ....باید ٢ قلو یا ٣ قلو داشته باشید و خودتون ببینید.
جوجوها دست دست می زن.... و وقتی میگیم سلام دستشونو میدن...
بابا..ماما...دادادا.....تا تا میگن.....تازه احسان اخ اخ ...اقا اقا هم میگه
عاشق سیم و موبایل ریموت کنترل هستن...هر چی بیاد دستشون میره توی دهنشون....بابایی براشون کلی جغجغه رنگی گرفته که همیشه دورشون ریخته....یکی یکی میذارن دهنشون و میندازن دور....
توی عالم سه قلو داری بهداشت معنی نداره بابا...هر قدر سعی کنی بازم نمیتونی....
اصلا بچه ها یه عادتی دارن که وسیله ای که توی دست داداشی هست رو به زور بگیرن...حالا ببین کی زورش بیشتره....
خلاصه صداشون واسه این چیزا در میاد....جدیدا دیگه نمیشه گولشون زد و وسیله ای رو که ازشون گرفته شده رو با یه چیز دیگه جایگزین کنی...حتما همونو میخوان....حالا بیا و درستش کن!!!
یه تاب دارن وسط هال اویزونه...یه روروک هم دارن......خب دیگه واسه یه ربع ساعتی قضیه حله...یکیشون میره تاب بازی...یکی توی روروک سر از اشبز خونه در میاره و سومی دنبال روروک میره...البته زود خسته میشن وباید جاشونو عوض کنیم...
از سلامتیشون بگم.... دو ماه میشه که سرما خوردن و خوب نمیشن....اسهال هم شدن چند بار....دکترشون دیگه نمیدونه چی تجویز کنه براشون.....خب معلومه دیگه باید جداشون کنیم که از هم نگیرن ولی نمیشه خب...!!!
سر کردن با این سه شیطون بلا شیرینی داره سختی هم داره
موقعی که تنهام و کمکی ندارم....همش میخونم ای خدا دلگیرم ازت........استغفر الله
وقتی بابایی خونس و کمک حالمه میخونم همه چی ارومه من چقد خوشحالم....
میخوام از همه دوستانی که با نظرات و دعاهای خیرشونو منو همراهی میکنن تشکر کنم....روی ماهتون رو میبوسیم من و سه قلوها
عکسهای جدید رو بزودی براتون میذارم.....راستش وقت ویرایش ندارم.....شما ببخشید و درست بخونید.....
منتظر باشید به زودی برمیگردم