2ماه و 25 روز
2 ماه و 25 روز از تولدتون می گذره. 6 اذر 3 ماهه می شین.
اصلا دلم نمیخواد این روزا تموم بشه چون می دونم دیگه هرگز تکرار نمیشن. دیگه این لبخندهای دلربا و نگاه های کنجکاوانه رو نمی بینم . نمیدونید چه ناز به اشیا اطرافتون نیگا می کنین . قربونتون برم من. این اولین نگاهتون به دنیای اطرافتون هست. هم دلم میخواد هر چه زودتر بزرگ و بزرگتر بشین و همینکه اصلا دلم نمیخواد این لحظه های شیرین زود بگذره. وقتی لبخند می زنین یا خنده صدادارتون رو می شنوم دلم میخواد زمان متوقف بشه ....
عرفان جونم قربونت برم...نمیدونی چه خنده نازی داری قند عسلم. فعلا بین شما سه تا خودت خنده روتر هستی. عارف عزیزم هم این روزا البته اگه سر حال باشه واسه خودش میگه و می خنده و مارو به وجد میاره. احسان کوچولو هم بیشتر از همه غر می زنه و می ناله ...البته لبخندهای ملیحی داره. بعدز هر وعده شیر خوردن حسابی بازی می کنه و صداهای جورواجور در میاره.
هفته ای که گذشت شما وروجکها خوب خوابیدین و اجازه دادین من وبابایی هم خوب بخوابیم...دستون درد نکنه....
مجبور شدیم شبا شمارو از هم جدا کنیم. احسان که از اول کنار مامان بزرگش می خوابه...عارف و عرفان یه شب در میون نوبتی یکی کنار من و یکی کنار بابایی می خوابه هرکدوم توی یه اتاق جدا. اینجوری اگه یکیتون بیدار بشه صدای گریش اون یکی رو بیدار نمی کنه.
لباساتون هم که الحمدلله هزار ماشاالله براتون کوچیک شده وباید برای 3 ماهگیتون روانه بازار بشیم و براتون لباسای نو بخریم.