3 ماهگی
٣ ماهگی گلهای من مصادف شد با اول محرم.
محرم سال گذشته بود که شمارو از خدا خواستم. البته از خدا خواستم فرزندی به من بده دختر یا
پسرش مهم نبود فقط فرزند سالم و صالح می خواستم. الحمدلله محرم امسال شما ٣ ماهه هستید .
خداوند روی منو زمین نیانداخت و ٣ قند عسل به من داد.
خدایا هزاران هزار شکر برای نعمتی که به من و همسرم بخشیدی.
٣ ماه از اومدنتون می گذره. اصلا نفهمیدم چطور این ٣ ماه گذشت. خیلللی سخت وصد البته شیرین.
الان دیگه شما بصورت ما خیره می شین و لبخند می زنین. مارو می شناسین. قلبون خنده هاتون...
بابایی به مناسبت حلول ماه محرم از شما چندتا عکس عکس ناز نازی گرفت...یکی از عارف یکی از عرفان
عارف خیلللی با حوصله بود ولی عرفان خیلللی کلافه شده بود. از بس که عرفان گریه کرد. مشغول اروم
کردنش شدیم و نوبت احسان جون به تعویق افتاد.
بالاخره با کمک زن دایی جون که خیلللی شمارو دوست داره و خیللللی در نگهداری شما به من کمک می
کنه عکس انداختیم.
امروز هم شما ٣تارو کنار هم گذاشتم. خیللی اروم بودین..هر کدومتون توی عالم خودش بود. اقون اقون
می کردین...می خندیدن.... به اطراف خیره می شدین.... کنار هم خیللی بتون خوش گذشته بود
بابایی فرصت و غنیمت شمرد و چند عکس از شما عسلها انداخت.
امروز نمی تونم عکسهارو اپلود کنم . در اسرع وقت ای کارو می کنم.
منتظر عکسهای ٣ ماهگی سه شیطون بلا باشین.